عطر سنبل عطر کاج | فیروزه جزایری دوما(ادامه)
ایران رمان
درباره وبلاگ


سلام دوستان عزیزم...من اومدم تا توی این وبلاگ براتون کلی رمان ایرانی و خارجی بذارم...امیدوارم که خوشتون بیاد... ______________________ ×کپی برداری با ذکر منبع×

پيوندها
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ایران رمان و آدرس iranroman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 18
بازدید کل : 20299
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ℕazanin

آرشيو وبلاگ
شهريور 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : ℕazanin

بعد از هفته ها بررسی به این جمع بندی رسیدیم که مرغ کنتاکی بهترین چیزی ست که در آمریکا خورده ایم . مقام دوم رسید به بستنی های بسکین رابینز . کسی که بیش از همه از هجوم ما به غذاهای فوری خوشحال شد مادر بود , که دور از مواد اولیه ی ایرانی و زهرا , علاقه ای به آشپزی در آمریکا نداشت . مرغ کنتاکی منجی مادر شد .
چند بار در هفته پدر در مسیر برگشت از محل کار دو بسته ی بزرگ مرغ کنتاکی می خرید . ما سر خرده های ترد ته آن دعوا می کردیم و به کمک کوکا همه را می شستیم و فرو می دادیم . باقی شب ها پیتزا می خوردیم . در حیرت بودیم از پنیر کش دار و از اشتهای سیری ناپذیرمان برای این غذای سحرآمیز .
دو ماه بعد از ورود عمو , او متوجه شد به دلایلی هیچ کدام از لباس های توی چمدان اندازه اش نمی شود . هفته های قبل البسه ی آمریکایی جدیدش شامل تی شرت و گرمکن را پوشیده بود , که همراه با اشتهایش جا باز کرده بودند . عمو آن صبح در یک نمایش مد تمام لباس های قدیمی اش را امتحان کرد . با شلواری که تا نیمه به پایش آویزان بود به اطراف جست می زد و می گفت این همان شلواری ست که دو ماه پیش توی هواپیما پوشیده بود . عاجز از بستن دکمه های پیراهن , شکمش را می کشید تو و سعی می کرد نفسش را بیرون ندهد . پدر سعی می کرد در بستن دکمه ها و قلاب های نافرمان کمک کند . فایده نداشت . عمو به آمریکا آمده بود تا طلاقش را فراموش کند . تا حدی موفق هم شده بود . حالا نگران اضافه وزنش بود .
عمو از همان روز تصمیم گرفت وزنش را کم کند . با همراهی من به عنوان مترجم برای خرید قرص رژیم و ترازو راهی داروخانه شدیم و امیدوار به خانه برگشتیم . چند قرص قورت داد , سر جای همیشگی اش روی کاناپه لم داد , و زل زد به تلویزیون . صبح روز بعد دوباره خودش را وزن کرد , قرص های رژیم را ریخت دور , و من را دوباره به داروخانه کشاند . این دفعه با یک پودر برگشتیم که باید با شیر مخلوط و به جای غذا صرف می شد . چون مخلوط کن نداشتیم , او ساعت ها با حوصله توی آشپزخانه پودر را با چنگال هم می زد تا کپه ها یکدست و غذا قدری قابل تحمل شود .
چند روزی از رژیم پودری گذشت و عمو واقعا مقداری وزن کم کرد . اوضاع خوب پیش می رفت تا اینکه به فکرش رسید اضافه کردن دو قاشق بستنی مزه ی پودر را بهتر می کند .
بعد از اینکه پایان دوره ی رژیم را با یک شام مفصل جشن گرفتیم , عمو کشف کرد که تلاش هایش برای کاهش وزن چند کیلو برایش به یادگار گذاشته . با عزمی دوباره , رفت سراغ نقشه ی شماره ی دو . ساعت های طولانی تماشای تلویزیون حالا هدف مهم تری داشت . من باید شماره ی تلفن محصولاتی را که سریع و بدون درد چربی اضافی را آب می کردند یادداشت می کردم . ده دقیقه تماشای سریال " عشق , مدل آمریکایی " کافی بود که به هدف برسیم . شماره ی روی صفحه ی تلویزیون را گرفتم و دارو را سفارش دادم . در مدت انتظار برای در یافت سفارش , عمو در ماموریتی بی امان به سر می برد . مثل سربازی که برای آخرین بار پیش از اعزام به نبرد عشق بازی کند ,نعمت الله چند روز بعد را صرف آخرین کام گیری از غذاهای آمریکایی مورد علاقه اش کرد . برخی را دوبار . روزهای آخر رفت سراغ غذاهایی که رنگ شان را مدت ها پیش فراموش کرده بودیم : توینکی (1) , تاکو (2) , بیف جرکی (3) , گاکامولی (5) , و شربت افرا .
بسته بلاخره رسید . داروی معجزه آسا یک شکم بند طبی بود . با پرداخت 19.99 دلار عمو نعمت الله یک نوع لباس غواصی خریده بود که فقط جلوی شکم را می پوشاند , گمانم صاحب اصلی اش توسط چند کوسه مورد حمله قرار گرفته بود . این اختراع متحیر العقول , وقتی روزهای پیاپی پوشیده می شد , قرار بود مصرف کننده را آماده کند که کمتر بخورد و در ضمن عضلات معده را سفت کند . جا کردن شکم بیرون زده ی عمو توی شکم بند وظیفه ی پدر بود . هر روز صبح قبل از رفتن به سر کار _ در حالی که مواظب بود موهای فراوان بدن عمو لای زیپ گیر نکند _ برادرش را فشار می داد توی لفاف سوسیس . اگر از قلنبه های بیرون زده از بالا و پایین شکم بند چشم پوشی می کردید عمو لاغرتر به نظر می رسید . هرچند برایش سخت بود که به ژست شق و رق جدید , که نمی گذاشت همراه ما روی کاناپه ولو شود , عادت کند . سلانه سلانه توی خانه قدم می زد و از دورنمای جدیدش کیف می کرد ,و وانمود می کرد فشرده شدن امعاء و احشاء کار لذت بخشی است . اما مثل هر کار درد آور دیگری که آدم ها به خودشان تحمیل می کنند , شکم بند به تدریج جاذبه اش را از دست داد . حالا یا به خاطر دل درد های شدیدش بعد از غذا , یا ممانعت از قوز کردن , یا جا انداختن روی پوستش , هر چه بود شکم بند به تاریخ پیوست .
میان بر بعدی عمو نعمت الله به سوی باریک اندامی لباس ورزشی خاصی بود که توی برنامه ی " تازه داماد ها " تبلیغ می شد . و وعده می داد چربی های مزاحم را با عرق کردن از بین ببرد . لباس از ماده ی نقره ای رنگ زخیمی ساخته شده بود , چیزی بین ورقه ی آلومینیومی و پلاستیک , گمانم از بقایای یک ماموریت فضایی شکست خورده بود و توی حراجی دست دوم از ناسا خریده شده بود . توی راهنما نوشته بود لباس باید به مدت بیست دقیقه قبل از هر وعده غذا پوشیده شود , و همزمان شخص باید نوعی تمرین ورزشی انجام دهد . عمو تصمیم گرفت کاهش وزن را با پوشیدن لباس در تمام روز جلو بیندازد . برای او کار ساده ای بود که با همان وضع بارها خیابان را دور بزند و همسایه ها را به گمان بیندازد که در جستجوی سفینه ی مادری اش است . با لباسی مناسب گردش توی سیاره ی زهره , سلانه سلانه می رفت سوپر مارکت , ابزار فروشی , و هر جای دیگری که می خواست . او که انگلیسی بلد نبود ظاهرا مفهوم بین المللی نگاه های خیره را هم فراموش کرده بود . بچه های مدرسه درباره ی مرد عجیبی که با ما زندگی می کرد از من می پرسیدند . از نظر شگفتی آفرینی من و خانواده ام آن موقع از جدول برترین ها خارج شده بودیم .
سرخوشی ناشی از اندکی کاهش وزن بعد از مدتی فروکش کرد , و گمانم بوی آزار دهنده ی عرق مانده ای که از لباس بلند می شد باعث تسریع آن شد . تا جایی که می دانستیم لباس قابل شستشو نبود . عمو با تمام دلبستگی که به محفظه ی تعریقش پیدا کرده بود , باید می پذیرفت که لحظه ی وداع با آن فرا رسیده .
چند ساعت دیگر تماشای تلویزیون و یک " بادی شیپر " سفارش دادیم . این وسیله ی آخری تشکیل شده بود از یک طناب نایلونی متصل به چند قرقره . با اتصال بادی شیپر به دستگیره ی یک در و دراز کشیدن در ناراحت ترین وضع ممکن , استفاده کننده می توانست با یک دست یا یک پا , دو دست و دو پا , یک دست و یک پا , یا هر ترکیب دیگری ورزش کند .
عمو که لابد یکی از رویاهایش برای عملیات آکروباسی به حقیقت پیوسته بود , حسابی شیفته ی بادی شیپر شد . روزهایش را آویزان به دستگیره های مختلف , صرف بلند کردن های تمام نشدنی می کرد و در استحاله به یک قیچی انسانی ساعت ها هوا را می شکافت . ما بر اثر چند تجربه ی تلخ یاد گرفتیم که هیچ در بسته ای را باز نکنیم مگر اینکه اول به صدای قیژ قیژ پشت در گوش بدهیم . برایمان معما باقی ماند که چطور وسیله ی کاهش وزن آخری این قدر موفق از آب درآمد . حدس زدیم پشتکار او با برگشت قریب الوقوعش به ایران و علاقه به یافتن یک همسر جدید ارتباط داشت . طاووس های نر برای جلب توجه ماده پرهایشان را به نمایش می گذارند , اما مردی که شکم چاقش را نشان بدهد به نتیجه ی متفاوتی می رسد .
یک ماه بعد بادی شیپر , جادویش را انجام داده و عمو نعمت الله آماده ی برگشت به ایران بود . ما به او که چمدان هایش را می بست نگاه می کردیم , و همه آرزو می کردیم کاش بهتر می ماند . عمو جایش را توی دل ما باز کرده بود و خانه بدون او خالی به نظر می رسید .


1. کیک اسفنجی خامه ای .
2. دست پیچ مکزیکی با گوشت و پنیر و مخلفات دیگر .
3. نوعی غذای گوشتی خشک شده .
4. نوعی سس .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: